پسرم ایلیا

آرزو

پسر مامان چقدر روز به روز داری بزرگ میشی انقدر سریع که من حتی نمیفهمم و وقتی به خودم میام میبینم تو چه بزرگ شدی!من تازه دو تا دندون جدیدت رو دیدم آخه نمیذاری تو دهنت نگاه کنم شاید درد داری نمیدونم هر چی هست از حالا باید سختی بکشی ... من این روزها میبینم که تو چقدر حرفهای ما رو میفهمی و ما نمیدونیم چقدر کارهای ما رو تکرار میکنی امروز عصر جورابهاتو دادی به بابا که پات کنه یعنی بریم ددر وقتی خوابی خیلی نگات میکنم خیلی دلم میسوزه برات نمیدونم چرا امشب من کلی ذوق کردم که شامت رو خوردی و بعدش هم کلی چیز میز خوردی ولی آخرش همه رو بالا آوردی ...خیلی دلم شکست دلم میخواست گریه کنم...دلم برات خیلی سوخت...رنگم پریده بود...گاه...
2 بهمن 1389

عاشقتم

سلام پسر گلم امروز برات یک وبلاگ ساختم...میخوام توش باهات درد و دل کنم امروز که من ۳۰ ساله میشم تو یکسال و یکماه و بیست روزته هنوزم گاهی نگات میکنم و باور نمیکنم پسر به این بزرگی دارم مخصوصا اینکه تو بهم روز به روز بیشتر وابسته میشی و من عاشقت میشم روزهای اول فکر میکردم تو منو دوست نداری حالا میبینم از همه دنیا من رو بیشتر دوست داری گاهی تو خونه مامانی دستات رو باز میکنی و میدویی میای تو بغلم گاهی گردنت رو بالا میگیری یعنی منو بغل کن   یعنی همیشه همینطور میمونی؟؟ ...
24 دی 1389
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم ایلیا می باشد